aparat

دانشجوی عزیزم…پسر خوب…دختر ماه

دانشجوی عزیزم…پسر خوب…دختر ماه، آرام بخواب…فارغ از خیال سوخته تمام رنجها،نمیدانم چند سالت بود و ترم چند و چه رشته ای؟؟؟ اما نیک می دانم که رفتنت سخت و ناباورانه بود،کاش بودید و خنده هایتان در فضا می پیچید،حتما نگران نمره پایان ترم بودی!!ندانسته از اینکه پایان زندگیت فرا رسیده…امروز بغض تمام گلویم را فشرد وقتی در صفحات مجازی عکستان را دیدم.مگر خورشید هم به خاک می افتد؟؟ برخیز ،از آبشار گونه مادرت اشک رها شده…پشت پرده چشمان پدرت مراسم بدرقه غروب است…دختر ماه رویی که با هزاران آرزو آمدی،پسر بازیگوش کلاس که در قهرت صاعقه بود…فغان از زمستان که بستیزد .کدام گل را ببوییم؟ به بهانه مهر چه کسی به کلاس رویم؟ در مجمر جان دوستانت آتش افتاده…در آن دم چقدر فریاد زدی؟؟؟چقدر ترسیدی؟؟؟و فاخته آرزوهایت را چگونه رها کردی؟؟؟وای از مرگی که آرمانها را خاکستر کند…دریغ از مهری که در خاک افتد…به همان آسودگی انشاء نخست و به همان سادگیت ،امروز همه برایتان گریستند.کافه دانشگاه هر روز رخسار شما را انتظار می کشید و امروز با قطره های اشک در سکوت بود و فضایی غم آلود.تنها رفتید و هزاران سال نگون بختی برای دوستدارانتان ماند…بیتی از سعدی یادم می آید و بلند و با اشک می‌خوانم که شاید زبان حال مادری ،پدری،دوستی و یا عشقی باشد؛«به صبح روز قیامت که سر ز خاک بر آرم/به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم»

 

دل نوشته؛ خانم دکتر سمیرا شیخ علیا لواسانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *