داستان روز غم انگیز عاشورا اینطور تمام میشود…در حالیکه عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می داده،سنان ابن انس بین مردم می تاخته و رجز می خوانده که افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا کنید چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!نزدیک غروب است سر امام را جدا می کنند و به خولی می دهند تا شبانه برای ابن زیاد ببرد،ساعتی بعد غارت اموال امام حسین و همراهانش آغاز می شود…اسطوره جاودان فتوت در خون می غلتد،بیا با هم بحر طویل بخوانیم و تاریخ عاشورا را تصویر کنیم،قافیه به قافیه…حقارت دنیا،استقامت و پایداری،ایثار و فداکاری،اینها مفاهیم ارزشی عاشوراست،غروب عاشورا پیکرهای پاک شهیدان به خاک افتاده بود.ماه می تابید،گویی همه تاریخ در آن صحرا خلاصه شده بود،در برابر دیدگان راز آشنای زینب.در شام غریبان…همه امروز گریستند،این ماتم اختصاص به انسانها ندارد همه کاینات سوگوار حسینند…زینب تنها سنگ صبوری که همه به او پناه بردند،معجزه سرخ شهادت…رقیه دختری با صد ناز…و لیلا که دلش را در کربلا جا گذاشته و به همراه کاروان می رود،بیا بحر طویل بخوانیم ،چهره همیشه بیمار و زنجیر در گردن سجاد را به یاد آوریم ،آی فطرس می دانی چهره مردانگی به خاک افتاد.در کربلا عطش بیداد میکرد،لب ها خشک،جگرها سوخته،هوا گرم و صدای العطش بلند بود،معین البکا تعزیه امام حسین را با سوز و محنت همراه کن…زینب آشفته حال است،رقیه مویان است،برو لیلا صبوری پیشه کن .جامه نیلی و کبود کنید ،از آب و نان بگذرید و به نستعلیق بنویسید که امروز عزای اشرف اولاد آدم است…
دلنوشته سرکار خانم دکتر سمیرا شیخ علیا لواسانی